برشی از کتاب شکیلا(داستان کوتاه)

برشی از کتاب شکیلا نوشته سیما رستم خانی داستان شکیلا شوهرم توی دست‌هایم مرد. از یک بگو مگوی پیچیده شروع شد اما سعی کردم ساده‌اش کنم. تا این‌که یک روز دوباره همه چیز پیچیده شد، حتی قدرت درون دست‌هایم به طور بی‌سابقه‌ای اوج گرفت. آن روز وقتی ازخواب بیدارشدم. بدجوری دمغ بودم. نمی‌دانم زیاد خوابیدهRead More