صدای سکوت

ریال250.000

سرشناسه : ابراهیمی، غلامرضا، ‏‫۱۳۴۹ –
‏عنوان و نام پديدآور : صدای سکوت کتاب زندگی سردار شهید غلامعلی دودمان…/ مصاحبه و تدوین غلامرضا ابراهیمی، فاطمه‌زهرا دودمان.
‏مشخصات نشر : تهران: ستاره جاوید‏‫،۱۳۹۶.
‏مشخصات ظاهری : ‏‫110ص.‏‫؛۵/۱۴×۵/۲۱س‌م.
‏شابک : ‏‫ 7-4-97579-600-978
‏ فهرست نویسی : فیپا
‏موضوع : دودمان، غلامعلی، ‏‫۱۳۳۴ – ‏۱۳۶۲.
‏موضوع : جنگ ایران و عراق، ۱۳۵۹-۱۳۶۷ — شهیدان — خاطرات
‏شناسه افزوده : دودمان، فاطمه‌زهرا، ‏‫۱۳۴۷ –
‏رده بندی کنگره : ‏‫DSR۱۶۲۶/د۹الف۲ ۱۳۹۶
‏رده بندی دیویی : ‏‫۹۵۵/۰۸۴۳۰۹۲
‏شماره کتابشناسی ملی : ۴۹۵۹۹۵۳

توضیحات

داشتم سَرِ زمین کار می کردم که دردم گرفت با عجله به سمتِ روستا حرکت کردم تا به خانه برسم در بین راه به کارگاه رنگرزی شوهرم رفتم وفریاد زدم (محمد علی) قابله را خبر کن..

غلامعلی در هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۴به دنیا آمد خیلی کم گریه می کرد و بچه ی آرامی بود.در این سال بارانِ خوبی باریده بود قناتها و چشمه های روستا پر از آب شده بودند،

کشاورزان و دامداران خوشحال بودند،روستای ما(روستای رِک) حدود ۱۰۰خانواده جمعیت داشت،در بین روستاهای منطقه روستای پرجمعیتی بود.روستا دارای دوگله گوسفند بود که هرگله را یک چوپان برای چرا به دشتها و کوهپایه های اطراف می برد.

شوهرم (محمد علی) ،یک روستایی ساده ،با دستانی پینه بسته از کار کشاورزی و رنگرزی، مردِ مهربان و آرامی بود.

 هر روز صبح ،پاشنه­ی درب چوبی خانه مان را با ذکر « الهی به امید تو »می چرخاند تا فرزندش با روزی حلال بزرگ شود. و.من هم با کار درخانه و قالیبافی و دیگر کارهای روستایی ،چرخ کوچک اقتصاد زندگی را می چرخاندم و از این طریق امرار معاش می کردیم و روزگارمان می گذشت.

همه چیز به خوبی پیش می رفت تا اینکه غلامعلی یک ساله شد و مریض شد نمی دانستم چه بیماری گرفته بود و نمی دانستم چه کارباید بکنم، از روستا تاشهر بیرجند فاصله زیادی بود جاده خوبی نداشت و ماشین نبود هفته ای یک بار ماشین به روستا می آمد، به ناچار او را پیش مادرِ (آقا محمد) بردم او بچه های مریض را داغ می کرد و پسرم را دید و گفت چرا او را زودتر نیاوردی؟

توضیحات تکمیلی

وزن 200 کیلوگرم