قالب شعر سپید

قالب شعر سپید و شاعران معروف این سبک

قالب شعر سپید برای اولین بار توسط احمد شاملو ارائه شد. شعر سپید بدون وزن عروضی است اما موسیقی درونی دارد. ساختار و تکنیک‌های معنایی و زبانی در این نوع شعر جایگاه ویژه ای دارد.

معرفی قالب شعر سپید و شاعران معروف این سبک

شعر سپید در حقیقت زیرمجموعه‌ای از شعر نو است که در ادبیات فارسی نیما یوشیج آغاز کننده‌ی آن بود. اصلی‌ترین تفاوت قالب شعر نیمایی با قالب شعر سپید در این است که شعر نیمایی همچنان دارای وزن عروضی است اگر چه مصراع‌ها کوتاه و بلند شده‌اند، اما شعر سپید وزن عروضی ندارد. با این حال شعر سپید دارای موسیقی درونی است و هنگام خواندن آن ریتم و آهنگ خاصی احساس می شود. شعر شاملویی نام دیگر شعر سپید است؛ زیرا این قالب شعر با مجموعه هوای تازه‌ که توسط احمد شاملو سروده شده در ادبیات فارسی ظهور کرد.

ساختار و قالب شعر سپید

۱. متفاوت بودن شعر سپید و متن

عده زیادی شعر سپید را مانند یک متن احساسی تصور می‌کنند. به همین دلیل هر دلنوشته‌ای که مقداری ریتم دارد را در رده این اشعار قرار می‌دهند. در صورتی که شعر سپید ساختار پیچیده ای دارد. تکنیک‌های ادبی – چه در حوزه معنایی شعر و چه در حوزه فرم و زبان – نقش پررنگی در شعر سپید دارند. در قالب شعر سپید، شاعر جملات را بی‌وقفه در پی هم نمی‌آورد. سطرهای او گاه کوتاه هستند و گاه بلند؛ اما نه به اندازه‌ای که شبیه یک متن یک یا چند خطی باشند.
دلنوشته‌هایی که حاوی توصیف‌های متعدد و جملات قصار هستند در رده شعر سپید قرار نمی‌گیرند. تنها زمانی می‌توان این موارد را جز شعر سپید دانست که در آن‌ها ایجاز رعایت شده باشد و متن آهنگ به‌خصوصی داشته باشد.

۲. پیوستگی ارکان شعر

شعر سپید هم به لحاظ عمودی و هم افقی دارای پیوستگی و ساختار است. شعرای به‌نام این سبک ارتباطی قوی بین بند بند شعرهایشان ایجاد می‌کنند. اگرچه ارتباط‌های ایجاد شده چندان محسوس نیست، اما با کمک آن پیوستگی شعر حفظ شده است. با کشف این ارتباط‌ها مخاطب به خوبی متوجه می‌شود که شاعر از چه حرف می‌زند و شعر چه پیام‌هایی را می‌خواهد برساند.

نمونه‌هایی از شعر سپید فارسی

در ادامه چند نمونه از معروف‌ترین شعر‌های سپید را برای آشنایی بیشتر معرفی کرده‌ایم.
 «سرچشمه»
در تاریکی چشمانت را جُستم
در تاریکی چشم‌هایت را یافتم
و شبم پُرستاره شد.

تو را صدا کردم
در تاریک‌ترینِ شب‌ها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دست‌هایت برایِ دست‌هایم آواز خواندی
برای چشم‌هایم با چشم‌هایت
برای لب‌هایم با لب‌هایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.

من با چشم‌ها و لب‌هایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم.
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره‌ی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانی‌ام را
بازیافتم.

در من شک لانه کرده بود.
دست‌های تو، چون چشمه‌یی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم

من یقین کردم
یقین را، چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ی سال‌های نخستین به خواب رفتم.
در دامانت که گهواره‌ی رؤیاهایم بود؛

و لبخندِ آن زمانی، به لب‌هایم برگشت.

با تنت برای تن‌ام لالا گفتی.
چشم‌های تو با من بود
و من چشم‌هایم را بستم
چرا که دست‌های تو اطمینان‌بخش بود

بدی، تاریکی‌ست
شب‌ها جنایت‌کارند‌ ای دلاویزِ من‌ ای یقین!

من با بدی قهرم
و تو را به‌سانِ روزی بزرگ آواز می‌خوانم.

صدایت می‌زنم گوش بده قلبم صدایت می‌زند.
شب گِرداگِردَم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می‌کنم.
از پنجره‌های دلم به ستاره‌هایت نگاه می‌کنم
چرا که هر ستاره آفتابی‌ست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم‌های تو سرچشمه‌ی دریاهاست
انسان سرچشمه‌ی دریاهاست.

(احمد شاملو)